بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند

شاعر : شهريار

به گوشم ناله‌ي بلبل هزاران داستان خواند بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند
دگر سازش غم‌انگيز است و آواز خزان خواند به مرغان بهاري گو که اين مرغ خزان ديده
اگر خواند به آهنگ دراي کاروان خواند دل وامانده‌ام بس همرهانش کارواني شد
اگر از تازه‌ها گويد و گر از باستان خواند چه ناز آهنگ ساز دل که هم دلها به وجد آرد
به سازي پنجه کن جانا که سيمش جاودان خواند اگر تار دل و مضراب سوز جادوان داري
نه آخر شمس، ملا را به آذربايجان خواند دلا ما را به خوي خوانده‌ست دکتر مرتضاي شمس
که شمست مرحبا گويان سرود ساربان خواند به پشت اشتران کن شهريارا بار مولانا